مقدمه
روش تحقيق
بخش اول :شناخت
تاريخچه شناخت
نظريه هاي شناختي
ـ نظريه شناختي جورج كلي
ـ نظريه اسناد
ـ نظريه ناهماهنگي شناختي فستينگر
نظريه هاي شناختي عاطفه
ـنظريه شاختر
ـ نظريه لازاروس
ـ نظريه واينر
ـ نظريه ميشل
ـ نظريه شناختي پيازه
ـ نظريه رشد شناختي اجتماعي ويكوتسكي
ـ نظريه رشد شناختي برونر
تعريف شناخت
فرايندهاي شناختي
1ـ توجه
2ـ ادراك
3ـ تفكر
4ـ تصميم گيري
5ـ حل مساله
6ـ حافظه
7ـ زبان
راهبردهاي شناختي
ـ تكرار يا مرور
ـ بسط يا گسترش معناي
ـ سازماندهي
بخش دوم : فراشناخت
تاريخچه فراشناخت
نظريه هاي فراشناخت
ـ نظريه فرا شناختي فلاول
ـ نظريه فراشناختي كليو
ـ نظريه هاي ديگر در باب
فراشناخت
تعريف فراشناخت
فرايندهاي فراشناختي
ـ دانش فراشناختي
ـ تنظيم و كنترل
ـ فراشناخت و هوش
ـ فراشناخت و آموزش
راهبرشناختي
ـ فراشناخت و تفكر انتقادي
ـ نتيجه گيري و بحث
راهبرد هاي فراشناختي
ـ برنامه ريزي
ـ كنترل و نظارت
ـ نظم دهي
محدوديت هاي تحقيق
فهرست منابع فارسي
فهرست منابع انگليسي
مساله بازنمايي ذهني نيز از سوي فلاسفه يوناني و در
زمينه آنچه امروزه به عنوان ساختار و فرآيند شناخته ميشود مورد بحث قرار گرفته است
. بحث در مورد ساختار فرآيند تا قرن نوزدهم جنبه مسلط داشت و مركز علاقه ، طي
سالها از ساختار به فرآيند و بالعكس تغيير مي كرد
براي افلاطون تفكر برپايه تحريك ناشي از هريك از
احساس ها استوار بود، چون هر حسي كنش ويژه اي دارد لذا بر طبق مفهوم سازي افلاطون ، ادراك انساني و
بازنمايي جنبه اي خاص از محيط المثنائي خود را در جهان مادي دارد . ارسط مدعي بود
كه ذهن انسان بر روي ادراك اشياء عمل مي كند، لذا درك شي مثلا” يك ميز بر اساس
توانمندي ذهن براي تجربه ميزهاي بسيار استخراج مفهوم ميز از آن تجارب محتمل
ميگردد. ارسط دو ايده ديگر نيز ابراز داشت كه تاثير مهمي بر روتنشناختي سنتي بر
جاي نهاد: 1- اصل تداعي گرايي، كه برطبق آن ايده ها در ذهن بر اساس مجاورت ، مشابهت و تضاد پيوند
مي يابند . 2- قواعد منطق كه بر طبق آن حقيقت ناشي از استدلال قياسي يا استقرايي
است . ايده هاي ارسط بويژه در مقابله با ايده هاي افلاطون شبيه به مفهوم ما در باب
فرآيند است ، در حاليكه ايده ها ي افلاطون به مفهوم ساختار نزديكتر مي نمايند.
فلاسفه و الهيون عصر روشنگري معمولا”
معتقد بودند كه محل دانش در مغز است و برخي كوشيدند محل آنرا از نظر گرافيكي مشخص
كنند. آنها معتقد بودند كه دانش از طريق حواس فيزيكي كسب مي شود اما همچنين ناشي
از منابع الهي نيز مي باشد در طول قرن
هيجدهم وقتي روانشناسي فلسفي به نقطه اي رسيد كه درآن روانشناسي علمي توانست نقشي
قبول كند، تجربه گرايان انگليسي – بر كلي ،
هيوم و جميز ميل و پدرش جان استوارت ميل – ابراز داشتند كه بازنمايي ذهني سه نوع است : 1- رويدادهاي مستقيم
(يا ادراك واقعيت) ، 2- كپي هاي كم رنگ از ادراكات يا آنها كه در حافظه ذخيره مي شوند ،3- تبديل
اين كپي هاي كم رنگ چون تفكر متداعي (هيوم در سال 1948) در مورد توانايي دورني
چنين مي گويد: « براي شكل دادن هيولاها و ديگر اشكال و ظواهر نامتجانس اقدام
به تخيل ، پر دردسر تر از درك طبيعي ترين
و آشناترين اشياء نيست
در همين زمان در امريكا ويليام جيمز موضوع روانشاسي
را تجربه ما در باب اشياء خارجي مي دانست . شايد مستقيم ترين پيوند با روان شناسي
شناختي مدرن ، ديدگاه او درباره حافظه باشد كه در آن هم ساختار و هم فرآيند نقش
مهمي ، ايفا مي كنند
چندين سال قبل از شروع انقلاب شناختي در روانشناسي ،
روانشناس يادگيري ، ادوارد تولمن (1923) گفت: كه آنچه موشها در ماز مي آموزند
بيشتر يك نقشه از مسير است تا مجموعه اي از پيوند هاي S _ R . تولمن
با اجراي مجموعه آزمايشات اصيلي كه درآن يك موش آموزش مي ديد ، غذا را با دنبال
كردن يك مسير پر پيچ و خم واحد پيدا كند،
دريافت كه وقتي به حيوان فرصت مي دهيم مستقيما” به سوي غذا برود ، وان آن را مي
يابد. رفتن مستقيم به سوي مكان غذا بيشتر
پيگيري راه اصلي است. بر طبق تعبير و تفسير تولمن حيوان به تدريج تصويري از محيط بدست مي آورد كه بعد ها براي يافتن
هدف مورد استفاده قرار مي گيرد، اين تصوير يك نقشه شناختي خوانده شد . موشها در
آزمايش هاي تولمن توانمندي خود را در مورد يك نقشه شناختي با رسيدن به هدف از نقاط
مختلف شروع نشان دارند. اين نقشه دروني در واقع شيوه باز نمودن اطلاعات در مورد
محيط آنها بود. پژوهش تولمن مستقيما”
مورد توجه روانشناسان شناختي مدرن واقع شده ولي فرض هاي او در باب نقشه هاي شناختي در حيوانات اشتغال ذهني
روانشناسان معاصر را در مورد نحوه بازنمايي دانش در ساختار شناختي موجب گرديد